کد مطلب:314002 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

تمام تیغها خود به خود از پایش خارج شد
مادربزرگم همچنین نقل كرد:

در همان زمانی كه در كربلا اقامت داشتیم، روزی برای زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حركت كردیم. پس از خواندن اذن دخول و زیارتنامه، وارد حرم شدیم و دیدیم كه مردی روستایی كه آثار زخم و جراحت بر كف پا و نیز قسمتی از مچ و ساق پاهایش مشهود بود، با حالتی سخت پریشان و ناراحت، به گریه و توسل مشغول بود. مشخص بود كه مقدار زیادی خار و تیغهایی كه خارهای سخت دارد به پاهای او وارد شده است و دائم در حال ناله و توسل می باشد. مرد روستایی در حین توسل، پاهای خود را رو به ضریح آقا قمر بنی هاشم علیه السلام كرده و می گفت:

ای آقا، شما باید تمامی این خارها را از پای من خارج كنی، چون من اصلا نمی توانم حركتی انجام دهم و همین طور نمی توانم هیچ كاری از پیش ببرم. من دارای اولاد می باشم و آنها منتظرند كه برایشان كار كنم و غذا ببرم.



[ صفحه 384]



دائما با این حال زار مشغول صحبت بود و گریه می كرد. ما نیز از نزدیك ناظر و شاهد قصه بودیم. زمانی نگذشت كه دیدیم حال مرد روستایی خوب شد و تمام تیغها خود به خود از پایش خارج شدند و وضعیت پاها به حال عادی برگشت! و آن مرد، خشنود و شكرگزار از عنایات حضرت ابوالفضل علیه السلام، به خانه ی خود برگشت. این حكایتی بود كه مادربزرگم از نزدیك شاهد آن بوده است.